زندگي و كار علي اكبر رفوگران
زندگي و كار علي اكبر رفوگران
جدايي از پدر و توسعه كار
علياكبر رفوگران متولد اسفند 1309 چهارمين فرزند خانواده بود كه پيش از وي دو تن از خواهرانش در سن ششماهگي فوت نمودند. وي در كودكي بچهاي شلوغ بود كه عموما به خاطر شيطنتهايش مورد تنبيه والدين و معلمان قرار ميگرفت. برادر بزرگتر از وي عباس و سه برادر كوچكترش به نامهاي حسين، حسن و جعفر نام داشتند. برادرش حسين تحصيل كرده دندانپزشكي از آلمان بود. بقيه برادران در بازار تهران، دالان امينالملك همراه پدر مشغول تجارت بودند.
علياكبر پس از اتمام مقطع ابتدايي در سال 1321 وارد بازار شد و در حجره پدرش به كار پرداخت. وي تا سال 1328 پيش از سربازي به مدت هشت سال تجربه فراواني در حوزه كسب و كار به دست آورد. در اين دوران گاهي كه عمويش مشكل داشت مسووليت حجرهاش را به علياكبر ميسپرد. در عين حال به صورت شبانه دبيرستانش را ادامه داد همچنين با طي چند دوره كلاس آموزش و پشتكار خود سعي كرد مكالمه زبان انگليسي را بياموزد.
علياكبر در هنگام سربازي متاثر از يكي از دوستانش به پخش نشريه و اعلاميه عليه حكومت و نظاميان عاليرتبه در سالهاي 1329 و 1330 ميپرداخت. سالهايي كه سياست همه را مسحور خود نموده بود. قطببندي سياسي به شدت در جامعه رواج پيدا كرده بود و افراد خانواده رفوگران از هواداران جنبش ملي شدن نفت بودند. هنگامي كه كودتاي 28 مرداد 1332 رخ داد، ميرزاعلي رفوگران نگران بود. اندوه پدر را پسرش علياكبر به زبان شعر اين گونه توصيف نمود.
نشسته بر سر شاخ عندليب غمگيني
نفس به سينه تنگش چو بار سنگيني
زبان به شكوه گشود و فغان و ناله بداد
كه اي پدر چه كسي باب غصه تو گشاد
بگو كه اين همه اندوه جانگداز از چيست
اگر كه رنج به تو داده ناكسي او كيست
پدر در برابر اندوه فرزند و اضطراب وي ميگويد:
غمم ز ديو سيه دل بود كه در راه است
زظلم بيحد او كار مرغكان آه است
چو پاي او برسد در چنين گلستاني
به باد ميرود آمال ما به آساني
در پايان حس اميد را برميانگيزد كه زمستان به پايان خواهد رسيد.
سموم سرد خزان گر نسازدت نوميد
به راه عمر بسي نوبهار خواهي ديد
پس از آن تا سال 1357 اعضاي خانواده رفوگران به صورت مستقيم فعاليت سياسي خاصي نداشت، اما با برادرش عباس آسيم كه با نيروهاي مذهبي سياسي همكاري داشت از جهت مالي براي نيازهاي مختلف كمك مينمود.
علي اكبر رفوگران سال 1330 ازدواج نمود و در خانه پدرش با امكانات محدود تشكيل زندگي داد، در همين زمان پيش پدرش كار ميكرد. پدرش يك محموله بزرگ مداد ژاپني در سال 1332 خريده بود. آن زمان اجناس ژاپني كيفيت خوبي نداشته و پرطرفدار نبودند. علي اكبر 23 ساله فكر كرد چه كار كند اين مدادها به فروش برسند تا هم پدر از دست آنها خلاص شود و هم خود بتواند پولي به دست بياورد و جلوي پدر و همسرش خودي نشان دهد. اين انديشه به ذهنش رسيد كه ميتوان كاري كرد تا مدادها مورد توجه بچههاي دانشآموز قرار گيرد.
غروب آن روز به كارگاه يك جوان ارمني كه قالبساز بود رفت و از او خواست قالب كله عصا بسازد كه وقتي روي مداد قرار ميگيرد، مداد به شكل يك عصاي كوچك دربيايد و قالب كوچكي هم بسازد كه به وسيله آن 2 مداد روي هم سوار شوند. صاحب كارگاه ايده را به خوبي اجرا كرد و مداد در واقع عصايي به طول مداد با منگولهاي در قسمت بالا خيلي زيبا و بچه پسند شد. به همسرش (كه در آن زمان 14 ساله بود) گفت آيا ميتواني با كلافهاي نخ ابريشم منگوله درست كني و پاسخ وي مثبت بود. فردا صبح نزد پدرش رفت يك صندوق مداد با شرط پرداخت يك ماهه از پدرش خريد و آن را به منزل برد و به كمك همسرش آن مداد را به شكل نمونه درست كرد. وي مطمئن شد كه با سود فروش آنها، ميتواند سرمايه خوبي دست و پا كند و بر همين اساس به همسرش قول خريد خانه و طلا را داده بود. مدادها را پيش يك حراجي در بازار ناصر خسرو برد كه چيزهاي مختلف از جمله ساعت ميفروخت. پس از نگاه به آن، حراجي توجهي به آن نكرد. احساس شكست ميكرد. ناگهان انديشهاي به ذهنش رسيد گفت: سود فروش ساعتت چقدر است گفت بيست تومان، وي پيشنهاد نمود بيست تومان را به وي بپردازد تا به جاي آن مدادها را روي ميز حراجي بفروشد. پس از اينكه مدادها روي ميز ريخته شد در طي نيم ساعت فروخته شدند. اين موفقيت به گونهاي وي را به وجد آورد كه تحقق تمام روياهايش را ممكن دانست. در تمام زندگيش موفقيت بيش از سود وي را شاد ميكرد جدي گرفتن كارها اساس كسب و كار و اصول زندگيش بود. پس از آن زيرزمين منزل را كارگاه مداد عصايي درست كرد و در طول چند روز، همه مدادها را فروخت و سرمايه لازم را براي كارهاي بعدي به دست آورد.
پس از آن بسياري از تجار نوشتافزار اين گونه مدادها را به شركتهاي سازنده مداد سفارش دادند. اين موفقيت قدرت ريسكپذيري علي اكبر را بيشتر نمود بعد از آن تصميم گرفت به واردات كالاهاي نوشتافزار بپردازد. چون پدرش بنكداري ميكرد و به تجارت خارجي رضايت نميداد، از پدرش جدا شده و از سال 1332 كار مستقلش را شروع نمود. در بازار بينالحرمين پاساژ مهتاش، يك مغازه خريد و به مدت سه سال در آنجا كار كرد. چون نميخواست مشتريهاي پدرش را به دست آورد تجربههاي تازه و مختلفي را پيش گرفت در همين سالها تحصيلش را به صورت شبانه ادامه داد.
وي از پدرش جدا شد، سرمايه كمي داشت كه براي كارهاي بزرگ كفايت نميكرد. براي حل مشكل سرمايه به سراغ بانك رفت وقتي ميخواست از بانك اعتبار بگيرد به صورت غيرواقعي نوشت كه صاحب خانه ميباشد و شاهد آن را پدرش قرار داد. وقتي نماينده بانك به پدرش مراجعه كرد پاسخ وي به نماينده بانك غيرواقعي دانستن ادعاي پسرش بود. همين مساله موجب خشم علياكبر گرديد ميرزا علي به پسرش پاسخ داد انتظار نداشته باش كه به خاطر دنياي تو آخرتم را خراب كنم. تو نيز پايه زندگي خود را بر دروغ نگذار كه جلب رضاي خدا از براي پيشرفت كار از جلب نظر بانك مهمتر است. سرانجام بدون قرض از بانك به كارش ادامه داد. در همين دوران كارت بازرگاني گرفت و با يك ماشين تحرير لاتين و برخي از وسايل دست دوم دفترش را گشود. به اين صورت تجارت خانه علي اكبر رفوگران تاسيس شد. جنگ جهاني تازه تمام شده بود و كالاهاي آلماني نسبت به ساير كشورهاي اروپايي ارزانتر بود.